میرزا حسن تبریزی (۱۲۳۰ تبریز – ۱۳۲۳ قم) مشهور به رشدیه از پیشقدمان نهضت فرهنگی ایران در سده قبل بود. وی نخستین موسس مدارس جدید در تبریز و تهران بود، او را پدر فرهنگ جدید ایران و بنیان گذار آموزش نوین در ایران نامیدهاند.
حاجی میرزا حسن رشدیه با توصیه و مشورت پدرش که از روحانیان بود تصمیم گرفت که به جای رفتن به نجف و خواندن درس طلبگی روانهاستانبول و مصر و بیروت گردد و آموزگاری نوین را یاد بگیرد. او به بیروت رفت و در آن جا سبک نوین آموزش الفبا و دروس جدید مانند حساب و هندسه و تاریخ و جغرافیا را آموخت. سپس در تفلیس مشغول به کار شد.
هنگام بازگشت ناصرالدین شاه از سفر فرنگ، رشدیه طرحهای آموزشی خود را ارائه کرد و شاه او را مامور کرد که به ایران آمده و همین سبک را در شهرهای ایران راه اندازی کند اما سپس از این تصمیم پشیمان شد و راه اندازی مدارس جدید را به وقتی دیگر موکول کرد. رشدیه را به سبب تاسیس مدارس ابتدایی در ایران، به این نام میخواندند، زیرا در استانبول نام مدارس ابتدایی، رشدی (رشدیه) بود.
میزرا حسن تبریزی که بعدها به رشدیه اشتهار یافت، فرزند ملا مهدی از علمای بنام تبریز و سارا خانم نوهٔ صادق خان شقاقی بود که با فرزندانش به دستور فتحعلی شاه کشته شدند. او در سال ۱۲۶۷ ه. ق. در تبریز چشم به جهان گشود. او تحصیلات مقدماتی را نزد پدر دانشمند خود فرا گرفت و بر اثر استعداد و هوش و حافظهٔ شگفت انگیزی که داشت، در اندک زمانی یکی از علمای تبریز به شمار میرفت. چنان که در ۲۲ سالگی امام جماعت یکی از مساجد تبریز بود.
در آن روزها، سه روزنامهٔ فارسی در خارج از ایران چاپ میشد: حبل المتین در کلکته، اختر و ثریا در اسلامبول. هر سهٔ این روزنامهها به تبریز میرسید. رشدیه به خواندن این روزنامهها بسیار شائق بود و آنها را مکرر میخواند. از روزنامهٔ ثریا، استفادهٔ بیشتری میکرد. چنان که در کفایه التعلیم (کتاب درسی مدارس) بعدها نوشته بود: «روزنامهٔ ثریا بسی تاریکیها را روشن کرد.»
در همان روزها، در یکی از شمارههای ثریا نوشته بود: در اروپا از هر هزارنفر، یک نفر بیسواد است و در ایران از هر هزار نفر، یک نفر با سواد. و این از بدی اصول تعلیم است.
مقالهٔ مزبور، تاثیر عمیقی در روحیهٔ رشدیه گذاشت و انقلابی در افکار او پدپد آورد. به طوری که یکباره از تصمیمی که پدرش برای ادامهٔ تحصیل او گرفته بود، منصرف شد. از مسافرت به نجف، منصرف و به خیال افتاد که به اسلامبول یا مصر یا بیروت که انگلیسیها و فرانسویها در این دو شهر اخیر دارالمعلمین باز کرده بودند، برود و مقدمات رسیدن به آرزوی دیرینهاش را که اصلاح اصول تعلیم و تربیت بود، فراهم سازد. بالاخره، پدر، او را متوکلا علی الله، روانهٔ بیروت نمود. رشدیه، به نام عزیمت به نجف از تبریز، بیرون آمده، راه بیروت پیش گرفت. رفت و به دیار مقصود رسید.
مدت دو سال در دارالمعلمین بیروت که بوسیلهٔ فرانسویان، تاسیس یافته بود و شهرت جهانی داشت، به تحصیل علوم جدید پرداخت و به خوبی به اشکالات طرز تدریس، آشنایی پیداکرد و سپس برای تکمیل مطالعات خود در این رشته به استامبول پایتخت امپراتوری عثمانی و مصر، مسافرت کرد و در روش تدریس در مدارس رشدیه و اعدادیهٔ آنجا مطالعاتی نموده، اصول تدریس آنجا را هم مثل ایران، مغشوش دید. در استانبول به طرح نقشههایی برای تعلیم تربیت اطفال و نو آموزان پرداخته و اقدام به رفع مشکلات تدریس در زبان فارسی و اختراع الفبای صوتی در این زبان پرداخت و پس از آشنایی کامل به اسلوب و طرز تعلیم الفبا به روش جدید، نخست به ایروان که اهالی آنجا به مناسبت دیدن مدارس روس در استقبال از فرهنگ ایرانی، مستعدتر و مشتاقتر بودند رفت و به کمک حاج آخوند برادر ناتنیاش در سال ۱۳۰۱ ه. ق. نخستین مدرسهٔ ایرانی به سبک جدید برای مسلمان زادگان قفقاز تاسیس کرد و با اصول (الفبای صوتی) که ازاختراعات خودش بود، شروع به تدریس نمود و کتاب وطن دیلی (زبان وطنی) را به ترکی با اصول خویشتن، طبع و با اجرای این روش، موفق شد در ظرف ۶۰ ساعت نو آموزان را خواندن و نوشتن بیاموزد.
پس از چهارسال اقامت و مدیریت مدرسهٔ مذکور در ایروان، ناصرالدین شاه که از سفر دوم فرنگستان به ایران، مراجعت میکرد، از ایروان میگذشت. ناصرلدین شاه، در دیدار از مدرسهٔ رشدیه در ایروان، از میرزا حسن خواست تا برای تاسیس مدرسهٔ ابتدایی به ایران بازگردد. اما دریغا که حسودان تنگ نظر وعنودان بدگهر با دسایس و نیرنگهای مختلف، خدمات صادقانهٔ او را طور دیگری جلوه دادند و به شاه تفهیم میکنند که او میخواهد با تاسیس دبستان جدید، قانون اروپایی را در ایران رواج دهد که برای سلطنت، خطرناک خواهد بود و به این ترتیب، شاه را وادار میکنند که از حمایت او چشم بپوشد.
در نخجوان، شاه پس از توقف لازم حرکت میکند و به رئیس چاپارخانه دستور میدهد که به بهانهای مانع حرکت رشدیه به تهران گردد. رئیس چاپارخانه نیز به بهانهٔ اینکه کالسکهٔ حامل او اسب ندارد و باید تا آوردن اسب از چاپارخانه دیگر، در آنجا بماند، او را توقیف میکند. پس از ساعتی، رشدیه متوجه میشود که در آنجا زندانی است و تصمیم میگیرد به ایروان بازگردد. اما رئیس چاپارخانه به او میگوید: تا رسیدن شاه به تهران او نباید به ایروان بازگردد. به ناچار چند روزی او را در آنجا توقیف کرده، پس از رسیدن شاه به تهران او را آزاد نمودند. رشدیه وقتی که به ایروان باز میگردد در آنجا نیز مواجه با تحریکات کارگزار سفارت علیه مدرسه میشود. تا اینکه پس از چندی با وساطت دوستان و طرفداران خود، اجازه مییابد به ایران بیاید. لذا مدرسه را به برادر ناتنی خود واگذار مینماید وبه زادگاه خود، تبریز باز میگردد. ضمنا متوجه میشود که برای اجرای مقاصد خود چه گرفتاریها و کارشکنیها در انتظارش میباشد و ناگزیر خود را آمادهٔ مبارزه با آنها مینماید.
رشدیه، پس از ورود به ایران و دیدار خانواده، نخست عدهای از اقوام با سواد خود را گرد آورد و طرز تدریس اسلوب جدید خود را به آنان آموخت و به نام خدا، اولین دبستان را در سال ۱۳۰۵ ه. ق. در محلهٔ ششکلان درر مسجد مصباح الملک تاسیس نمود. امتحانات اولین مدرسه به یاری خدا در آخر سال در حضور علما و اعیان و بزرگان تبریز با شکوه خاصی برگزار شد و موجب تعجب و تشکر آنها گردید. و اشتیاق مردم به با سواد شدن کودکانشان آن هم به این سهولت، باعث گرمی بازار مدرسه شد. اما مکتب داران که دکان خود را کساد دیدند و پیشرفت مدرسهٔ جدید را مخالف مصالح خود دانستند، به جنب و جوش افتاده و رئیس السادات یکی از علمای بیعلم را وادار نمودند، رشدیه را تکفیر و فتوای انهدام مدرسهٔ جدید را صادر کند. بدین ترتیب اجامر و اوباش که همیشه منتظر فرصت هستند با چوب و چماق به خدمت شا گردان دبستان و معلمین رسیدند. رشدیه نیز شبانه به مشهد فرار کرد. پس از شش ماه دوباره به تبریز باز گشت و دومین مدرسه را در محلهٔ بازار تاسیس کرد. اما باز هم دشمنان دانش و نو آوری بیکار ننشستند. دومین مدرسه هم مورد هجوم قرار گرفت و رشدیه باز هم به مشهد فرار کرد…
مدرسهٔ سوم را در محلهٔ چرنداب تبریز تاسیس نمود. این بار، طلبههای علوم دینی مدرسهٔ صادقیه به تحریک مکتب داران جاهل و کهنه پرست که منافع نامشروع خود را در خطر میدیدند به مدرسه حمله کردند و به غارت پرداخته و رشدیه را تهدید به قتل نمودند…
چهارمین مدرسه را در محلهٔ نوبر تبریز، برای کودکان تهیدست بنیان گذاشت. که البته «شمار شاگردان به ۳۵۷ و شمار معلمان به ۱۲ نفر رسید. این بار مکتب داران به ملا مهدی (پدر رشدیه) متوسل شدند و اولتیماتوم دادند… ملا مهدی از میرزا حسن خواست به مشهد برود و او چنین کرد…
بعد از چندی، باز به تبریز برگشت و.. پنجمین مدرسه را در محلهٔ بازار دائر نمود… باز هم مدرسه مورد هجوم واقع شد. دانش آموزان مجروح شدند و یکی از آنان به شهادت رسید. باز هم رشدیه به مشهد گریخت. رشدیه در مشهد هم آرام نگرفت. در آنجا نیز مدرسهای تاسیس کرد اما آنجا نیز با هجوم کهنه پرستان مواجه شد. مدرسه را چپاول و دستاش را نیز شکستند. ششمین مدرسه را در لیلی آباد دایر نمود. این مدرسه به علت اعتقاد مردم به صداقت و پایمردی رشدیه و دیدن نتایج آموزشهای او سه سال دوام یافت. چندی بعد کلاسی برای بزرگ سالان نیز باز کرد که در مدت نود ساعت خواندن و نوشتن را به آنان آموخت. این بار، مخالفان او وقاحت را به حدی رساندند که به خود اجازه دادند به او سوء قصد کنند و با شلیک تیری به پای او مجروحش ساختند. با مجروح شدن او مدرسه هم بسته شد.
رشدیه در آن موقع با توجه به اینکه دستش را در مشهد شکسته بودند و پایش نیز دراین واقعه مجروح شده بود، شعری بدین مضمون میخواند:
مرا دوست بی دست و پا خواسته است
پسندم همان را که او خواسته است
پس از این واقعه هیچ کس یارای آن نداشت که خانه ی خود را برای مدرسه به او واگذار کند. رشدیه با فروش کشتزار خود مدرسه ی هفتم را تاسیس کرد . در کلاس ها، میز و نمکت و تخته سیاه گذاشت و در میان ساعت کلاس، زمانی برای تفریح شاگردان در نظر گرفت که این تغییرات مورد توجه مردم قرار گرفت، اما چون صدای زنگ مدرسه به صدای ناقوس کلیسا، شبیه بود و بهانه به دست مخالفان می داد، نا چار شد از زنگ زدن در مدرسه چشم پوشی کند .
گروهی از روحانیون آن روز این شیوه نوین آموزشی را که با اصول قدیم آموزش متفاوت بود، برنتافتند و هر روز بر علیه وی شایعاتی درست میکردند. متحجران زنگ مدرسه وی را ناقوس کلیسا مینامیدند و اعلام میکردند که کسانی که فرزند خود را به مدرسه میفرستند کافرند. رشدیه برای آرام کردن اوضاع تصمیم گرفت دیگر از زنگ مدرسه برای صف بستن و… استفاده نکند و بهجای آن یکی از دانشآموزان با صدای بلند شعر زیر را که سروده خود او بود میخواند:
هر آنکه در پی علم و دانایی است
بداند که وقت صف آرایی است
اما حاسدان این بار هم مدرسه را بوسیله ی بمبی که از باروت و زرنیخ ساخته شده بود، تخریب کردند. این بار رشدیه تصمیم به ترک ایران گرفت . به قفقاز رفت . در این میان، کسانی نیز بودند که رشدیه را در راهی که پیش گرفته بود، همراهی می کردند . از جمله حاج زین العابدین تقی اف مقیم باکو و حاج میرزا عبدالرحیم طالب اف مقیم تمرخان شوره ی قفقاز و امین الدوله که با حمایت هایش کمک بزرگی به مقاصد رشدیه کرد .
هنگامی که امین الدوله به عنوان والی آذربایجان، انتخاب شد، رشدیه را به تبریز دعوت کرد و درباره ی مدارس جدید با او صحبت کرد . او دبستان باشکوهی را در محله ی ششکلان تبریز ساخت که هشتمین مدرسه ی او بود . به سبب حمایت های امین الدوله، مخالفین کاری از پیش نبردند اما بعد از رفتن رشدیه به تهران، مدرسه به خاطر وضعیت مالی، منحل شد . اما هیچ کدام از معلمین آن بیکار ننشستند و هر کدام در گوشه ای به تعلیم و تربیت مشغول شدند .
وقتی امین الدوله در سال ۱۲۷۶ به تهران آمد، میرزاحسن خان رشدیه نیز به پشتوانه او به تهران آمده و مدارسی را به نام مدارس رشدیه در تهران بنیانگذاری کرد.اما بعد از عزل امین الدوله و قدرت یافتن امین السلطان مشکلات زیادی را متحمل شد . بزرگان و اعیاناز ترس اینکه مبادا به مخالفت با اتابک متهم شوند فرزندان خود را از مدرسه بیرون آوردند و مدرسه تعطیل شد .
بعدها شایعه شد که رشدیه ضد امام زمان و اهل بیت است و اخیرا بابی شده است . پس از آن رشدیه به قم رفت و تا آخر عمر در این شهر سکونت داشت . در همان سال ورود مدرسه ای تاسیس کرد و در آن به تدریس مشغول شد . وی سرانجام تکفیر شد و فتوای انهدام مدارس جدید صادر شد. به دنبال آن عدهای به مدارس جدید حمله کردند که و شروع به تخریب اموال مدرسه کردند، دانشآموزان را زخمی کردند و حتی چند تن از دانشآموزان نیز در این واقعه کشته شدند. جالب اینجا بود که در هنگام تخریب یکی از این مدارس وی میخندید و میگفت:
این جاهلان نمیدانند که با این اعمال نمیتوانند جلو سیل بنیاد کن علم رابگیرند. یقین دارم که از هر آجر این مدرسه، خود مدرسه دیگری بنا خواهد شد. من آن روز را اگر زنده باشم، حتما خواهم دید
سالی بسر آمد. پایان سال رشدیه جمعی را به مسجد دعوت میکند تا مجلس امتحانی بر پا کند و از حاصل کار سخن بگوید و حمایت دعوت شدگان را جلب کند. در مجلس امتحان «عمق تغیر» آقایان برملا میشود. «با کلنگ نجوی و اشارات» برای «برهم زدن مدرسه» ، «چاه» میکنند. به گفته رشدیه «یکی از آقایان که مقامش عالی تر از لیاقتش است خودداری نتوانست. گفت: اگر این مدارس تعمیم یابد یعنی همه مدارس مثل این مدرسه باشد بعد از ده سال یک نفر بی سواد پیدا نمیشود. آنوقت رونق بازار علما به چه اندازه خواهد شد معلوم است. علما که از حرمت افتادند اسلام از رونق میافتد… صلاح مسلمین در این است که از صد شاگرد که در مدرسه درس میخوانند یک دو تا شان ملا و با سواد باشند و سایرین جاهل و تابع و مطیع علما باشند.»
میرزا حسن مدیر مدرسه رشدیه پس از آنکه در تبریز برای ایجاد مدارس زحمت کشیده بود به تهران رفت. «فریاد مقدسین بلند شد که آخرالزمان نزدیک شدهاست که جماعتی بابی و لامذهب میخواهند الف و با را تغییر دهند، قرآن را از دست اطفال بگیرند و کتاب به آنها یاد بدهند.» شیخ فضلالله نوری در جلسهای به ناظمالاسلام کرمانی درباره مدارس جدید میگوید: «ناظم الاسلام، ترا به حقیقت اسلام قسم میدهم. آیا این مدارس جدیده خلاف شرع نیست؟ و آیا ورود به این مدارس مصادف با اضمحلال دین اسلام نیست؟ آیا درس زبان خارجه و تحصیل شیمی و فیزیک عقائد شاگردان را سخیف و ضعیف نمیکند؟»
وی تالیفات متعدد دارد از جمله: بدایةالتعلیم، نهایةالتعلیم، وطن دیلی (به ترکی آذربایجانی)، تاریخ شفاهی، شرعیات ابتدایی، جغرافیای شفاهی و غیره. در زمانی نیز که در تهران بود روزنامه طهران را انتشار میداد.
وی در ۲۹ آذر ۱۳۲۳ در قم در سن ۹۷ سالگی درگذشت.